تجربه ی من

باران / کیکاووس یاکیده

1 . انتظار بارانی را می‌کشم که پلک بر همبگذارم باریده است ! بانو  ! به تماشایباران ستاره‌ها بی‌ چتر بیا . 2. پیچک نگاهم دزدانه تا پشت پنجره‌ی اتاق تو بالا آمده به کجا خیره شده‌ای ! باران که بگیرد تمام پنجره پر از پیچک خواهد بود ... ...
10 آذر 1391

اعتقاد از "نیکی فیروزکوهی"‎

هرگز به مرگ‌هایبی‌ دلیل اعتقاد نداشته‌ام   برای من هیچچیز برای همیشه نابود نخواهد شد   اینجا که من ایستاده‌ام   هیچ کس نمی‌‌میرد     هیچ عشقی‌نمی‌‌میرد   برای من راهی‌جز اعتقاد باقی‌ نمانده است   وقتی‌ تمام زندگی‌ات نیاز میشود   ایمان بهبازگشت   سرسختانه‌تریندغدغه ی روزگارت می‌‌شود   در مه‌ آلودگی‌غمناکِ دنیایی که برای خودت ساخته ای   نیکی فیروزکوهی ‎ ...
10 آذر 1391

گندمزار / نزار قبانی

معلوم است که از اقامتگاه دائمی ات در من ورودت در حرکات دستهایم، مژه هایم و افکارم شکایت نمی کنم گندمزار از فراوانیخوشه هایش شکایت نمی کند و درخت انجیر از آوازگنجشکها و لیوان از لبریزی آب! ...
9 آذر 1391

نامه / نزار قبانی

می خواهمبرایت نامه ای بنویسم که شبیه هیچ نامه دیگری نباشد و برایت زبان تازه ایخلق کنم زبانی هم اندازه ی تنت و مساحت عشقم می خواهم از صفحه های لغت نامه ها سفر کنم و از دهانم مرخصیبگیرم از گشتن زبانم خستهام دهان دیگری می خواهم که هر وقت خواست بتواند به درخت گیلاسیا چوب کبریت تبدیل شود دهانی که کلمات از آن چون پری های دریاییاز امواج و کبوترها از کلاهشعبده بیرون بیایند ... ...
9 آذر 1391

Three Colors: Blue ساخته کیشلوفسکی

ژولی : بابتکاری که برام کردی ازت ممنونم.. اما من هم مثلهر زن دیگه ای هستم عرق میکنم, مریض میشم , دندونهام خراب میشن ...دلت برام تنگنخواهد شد.     Three Colors:Blue   ژولیتبینوش ...
9 آذر 1391

ناگهان از "نیکی‌ فیروزکوهی"

یک روز ، یکجایی‌ ، ناگهان ، این اتفاق برایِ ما می‌‌افتد   کتاب مانرا می‌‌بندیم ، عینکمان را از چشم بر میداریم   شماره‌ایرا که گرفته ایم قطع می‌کنیم و گوشی را روی میز می‌گذاریم   ماشین راکنار جاده پارک می‌‌کنیم و دستمان را از رویِ فرمان بر میداریم   اشک‌هایمانرا پاک می‌کنیم و خودمان را در آینه نگاه می‌کنیم     همانطور کهدر خیابان راه می‌رویم   همانطور کهخرید می‌کنیم   همانطور کهدوش میگیریم   ناگهان می‌‌ایستیم   می‌گذاریمدنیا برای چند لحظه بایستد   و بعد همانطورکه دوباره راه می‌رویم   و خرید می‌کنیم   و شماره می‌‌...
8 آذر 1391

بلوغ چشمهای آبی من / امین آزاد

بلوغ چشمهای آبی من دروکردن نفسهای تکه تکه ی توست   وقتی زیر آوار احساساتم بیاختیار میلرزی . انار قرمز نیازهای منمدتیست ترک خورده . بوسه میخواهم بی مقدار . جنون اندامت رابه برکه ی نیازهایم سپرده ام . آن شب که خدا برجستگیهایصورتی را بر بدنت میتراشید بهشت لبریز از بهار نارنجبود . خانه ی کاه پوش غریزه امپر از نرگس شده آغوش بی حجاب میخواهم آری میوه ی ممنوعه ی منمدتیست بالغ شده ...  ...
8 آذر 1391

انگشتانی تازه / نزار قبانی

کتاب هایکودکی ام را که در مدرسه ها خوانده ام از منبگیرید نیمکت های مدرسه را گچ ها... قلم ها... و تخته سیاه را و به من کلمه ایبدهید تا آن را مثل گوشوارهای به گوش معشوقم بیاویزم انگشتانی‌تازه‌ می‌خواهم‌ برای‌ دیگرگونه‌ نوشتن‌ از انگشتانی‌ که‌ قد نمی‌کشند از درختانی‌ که‌ نه‌ بلند می‌شوند و نه‌ می‌میرند، بیزارم‌ انگشتانی‌ تازه‌ می‌خواهم‌ به‌ بلندای‌ بادبان‌ زورق‌ و گردن‌ زرّافه‌ تا برای محبوبم پیراهنی از شعر ببافم ... ...
8 آذر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به تجربه ی من می باشد